جدول جو
جدول جو

معنی چشمه ادام - جستجوی لغت در جدول جو

چشمه ادام
(اِ)
آبی است بنام بئر ادام در راه یمن، بنی شعبه (از کنانه) را، خسیس شدن: ادین (مجهولاً) ، خسیس و فرومایه گردید و ضعیف و سست شد، وام دادن. (تاج المصادر بیهقی) : ادنته، وام دادم او را. (منتهی الارب) ، وام گرفتن: ادان هو، وام گرفت. (منتهی الارب) ، بمهلت چیزی خریدن و بهای آنرا وام دار شدن. تقول: منه ادنی عشره دراهم. (منتهی الارب) ، جزا دادن. (مؤید الفضلاء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(چَ / چِ مَ / مِ یِ)
شبکه های دام. (آنندراج) :
خال تو همچو حلقۀ زلف تو دلرباست
این دانه را ز چشمۀ دام آب داده اند.
سلیم (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(چَ مِ اَ)
ده کوچکی است از دهستان نجف آبادشهرستان بیجار که در 15 هزارگزی شمال خاوری نجف آبادو 2 هزارگزی جنوب شوسۀ بیجار به سنندج واقع شده و 36 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ مَ اَ)
ده کوچکی از دهستان خان میرزا بخش اردل شهرستان شهرکرد که در 60 هزارگزی شمال خاور لردگان و 10 هزارگزی راه لردگان به پل کره واقع است و 50 تن سکنه دارد آبش از آب چشمه و قنات. محصولش غلات. شغل اهالی زراعت و راهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(چَ مَ)
مؤلف مرآت البلدان نویسد: ’قریه ای است در سمت چپ راه عماریۀ کرمانشاهان به ماهیدشت’. (از مرآت البلدان ج 4 ص 233)
لغت نامه دهخدا
(چَ مَ غُ)
مؤلف مرآت البلدان نویسد: ’از مزارع ناحیۀ فشارود قاینات است که قدیم النسق و خالی از سکنه میباشد’. (از مرآت البلدان ج 4 ص 243)
لغت نامه دهخدا
(چَ مَ)
دهی است جزءدهستان دودانگۀ بخش ضیأآباد شهرستان قزوین که در 6 هزارگزی ضیأآباد و 6 هزارگزی راه شوسه واقع است و270 تن سکنه دارد. محصول این آبادی غله، کشمش، بادام و گردو است. شغل اهالی زراعت و بافتن قالی و گلیم و راهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(هَِ)
آبی است در پشت وادی القراء. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
هر چیز که سوراخ سوراخ باشد مانند زره. (ناظم الاطباء) :
یکی درع رخشندۀ چشمه دار
که در چشم نامد یکی چشمه وار.
نظامی.
حلقه دار. (آنندراج). رجوع به چشمه شود
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ مِ)
دیدۀ دام. شبکه های دام. (آنندراج). خانه ها و سوراخهای دام
لغت نامه دهخدا
تصویری از چشمه دار
تصویر چشمه دار
هر چیز که سوراخ سوراخ باشد مانند زره، حلقه دار
فرهنگ لغت هوشیار